«اشکال ِ ما آدما اینه که موقع بحث فکر می کنیم طرف مقابل احمقه!»
ما یه رفیق ِ المپیادی داریم اهل ِ بندر عباس، ایشون به قول گفتنی از برادران اهل سنت هستند، بچه ها گاهی باهاش سر مسئله ی ِ شیعه و سنی بحث می کردند اما من کلا علاقه ای به بحث نداشتم، یک بار موقعی که بچه ها داشتند باهاش بحث می کردند جمله ای گفت تقریبا با همین مضمون که «شماها فکر می کنید آدم ِ عاقل بین ِ ما سنی ها پیدا نمی شه!» من خیلی رو این جمله فکر کردم و هر چی بیشتر فکر کردم دیدم طرف داره راست می گه! ماها اغلب تو بحث واقعا فکر می کنیم طرف ِ مقابل احمقه! اصلا وقتی می شینیم پای ِ بحث به فکر پیدا کردن ِ حقیقت نیستیم («بحث» یعنی همین، یعنی جست و جو برای ِ یافتن ِ حقیقت، حالا اینجا با کلام) وقتی می شینیم پای ِ بحث یک پیش فرض مربوط به «حماقت ِ طرف ِ مقابل و درستی ِ مطلق ِ حرف ِ ما» توی ِ ذهن داریم و سعی می کنیم درستی ِ حرف ِ خودمون و باطل بودن ِ حرف ِ طرف ِ مقابل رو با هر حربه ای و به هر روشی ثابت کنیم و این جاست که حقیقت گم میشه! این جاست که دیگه ما بحث نمی کنیم! جدل می کنیم! حالا این قضیه شدت و ضعف داره اما کما بیش، خیلی از آدمها در خیلی جاهای ِ دنیا این طوری اند.
قضیه وقتی بد تر می شه که ما حتی بدون این که طرف مقابل رو ببینیم و یا حتی حرفاش رو بشنویم اون رو به حماقت متهم می کنیم و خیلی راحت تو جمعهای ِ دوستانه می گیم : «فلانی ها تو چه فازی اند؟ اصلا حرفشون چیه؟ واای چه قدر احمق اند!». خیلی راحت یه نظریه ی ِ چند صد ساله رو با دو تا استدلال ِ کشکی می بریم زیر ِ سوال ته اش هم می گیم: «حال کردی؟! نه خدا وکیلی؟ حال کردی؟» خیلی راحت یک گروه ِ پایبند به یک عقیده رو «اسکل» خطاب می کنیم.
اصلا تا حالا پای ِ بحث ِ یک زیست شناس ننشستیم و حرفاش رو گوش ندادیم اما خیلی سریع تکامل رو رد می کنیم، فیزیک ِ دبیرستان رو به زور پاس کردیم اون وقت راجع به کوانتم و رابطه ی ِ اون با علیت حرف می زنیم و ته اش می گیم کوانتم چرت بود! خیلی راحت پامون رو میندازیم رو پامون و می گیم: این غربی ها عجب اسکلی هستند با این فلسفه ی ِ چِرت ِ بچه گانه! تا حالا یه متن ِ یک صفحه ای هم راجع به ولایت فقیه نخوندیم اون وقت با سه تا حرکت کل اساسش رو می بریم زیر سوال! خیلی راحت می گیم که این سنی ها چرا نمی فهمن؟ اصلا بدیهی هستش این قضیه!! دو سوته با حرف ِ چهار تا آدم ِ افراطی می گیم سروش گفته قرآن از سمت خدا نبوده خود پیامبر اونو ساخته، در حالی که یک خط هم از خود ِ حرفهای ِ سروش رو نخوندیم.
حتی یک درصد هم فکر نمی کنیم که بابا! زیست شناسها هم آدم هستند احتمالا اون ها هم به این چیزا فکر کردند، این همه بسیجی با یه استدلال ِ کشک نشدن بسیجی، حدودا یک میلیارد سنی تو دنیا داریم احتمالا از بین ِ این یک میلیارد، 100 تا آدم ِ باهوش و عاقل پیدا میشه پس این قدر ها هم قضیه ساده نیست! فلسفه غرب 400 سال سابقه داره اگه این قدر مسائلش بدیهی بودن که از بین ِ این همه آدم یکی پیدا می شد بگه که «جمعش کنید اسکلا»! سروش آدمی هستش که اول انقلاب، اون رو برای ِمباحثه با کمونیستها می فرستادند جلو، خیلی بعیده همچین حرفی زده باشه، خیلی راحت وقتی با یک ذره اختلاف نسبت به عقیده ی ِ خودمون رو به رو می شیم برادر ِ مومنِ مسلمان ِ شیعه رو مرتد می دونیم و مرگ می فرستیم واسش حتی یه ذره هم فکر نمی کنیم که شاید اینا هم یه حرف ِ غیر ِ چرتی برا گفتن داشته باشن!
با تقریب ِ خوبی همگی به این قضیه مبتلا هستیم!
بعد اون وقت می بینی وسط ِ بحث، فقط به خاطر ِ ضایع کردن ِ طرف ِ مقابل یا باطل جلوه دادنش ( و نه به خاطر کشف حقیقت) به یک چیزایی گیر می دیم که خیلی خنده داره! طرف میاد به اسلام گیر بده می گه چرا پیامبر این همه زن داشت!!! آخه اینم شد استدلال بر علیه ِ اسلام؟! طرف می گه چرا با وجود این همه فقیر گنبد ِ امام رضا از طلاست!! آدم اصلا می خواد خفشون کنه! آخه اگه راست می گی بنیانش رو زیر ِ سوال ببر نه حواشی رو! شبیه ِ حرف ِ یه بچه است که وقتی بهش می گن چرا مشق ننوشتی می گه آقا دلم درد می کرد! یعنی بهانه اش در این حده! یا مثلا میایم به تکامل گیر بدیم می گیم تک سلول ِ اولیه از کجا به وجود اومده! بابا اساس ِ حرف ِ طرف یه چیز ِ دیگه است به اینا گیر دادن واقعا زشت و خنده داره! یا یه استدلال هایی می کنیم در این مرتبه که دانش آموز ابتدایی بخواد با معلومات ِ ریاضیش یه قضیه ی ِ خفن تو حساب دیفرانسیل و انتگرال ِ پیشرفته رو زیر ِ سوال ببره (مخصوصا تو حوزه ی ِ دین و فلسفه خیلی از این چیزا دیده می شه)! آخرش هم حال می کنه که «بابا جمع کنید ریاضیاتو!» (یا به طور معادل: «جمع کنید دین رو!» «جمع کنید فلسفه رو!» در حالی که طرف واقعا ننشسته پای ِ حرف ِ یک فیلسوف که ببینه چی می گه!)
یا تو بحثها اون قدر با کلمات بازی می کنیم که اصل ِ حرف گم می شه و یه جوری حرف می زنیم که انگار واقعا یه چیزی بلدیم در حالی که در اون لحظه دقیقا شبیه طبل تو خالی هستیم! چون داریم با پوسته ای از کلمات ِ سنگین و ثقیل، حرف ِ سبٌک و بی مغز ِ خودمون رو معتبر جلوه می دیم.
بگذریم، خیلی رو این قضیه ی ِ «بحث» و «جدل» توقف نمی کنم، هر چند خیلی آزار دهنده است. اما تمام ِ این حرفها مخصوصِ بحث و معرفت ِ هستی نیست، بلکه قابل تعمیم به کل ِ زندگی ِ ماست، قابل تعمیم به تمام ِ جنبه های ِ رفتاریِ ماست. قابل تعمیم به تک تک کنشهای ِ اجتماعی ماست. وقتی داریم از حقیقت، و حق و باطل حرف می زنیم منظور شناخت ِ صرف نیست، بلکه منظور فهمیدن و عمل کردن به درستی (حقیقت) و شناختن و فکر نکردن به چیزهای ِ پوچ، ساختگی و جعلی (باطل) هستش. وقتی داریم از حرکت به سوی ِ حقیقت حرف می زنیم منظور تحقیق راجع به فلسفه و این حرفا نیست، منظور پیدا کردن ِ راه ِ درستِ زندگیه و طی کردنشه. دنبال ِ حقیقت رفتن یعنی درست زندگی کردن، وقتی از کوچه رد می شم و می بینم کسی داره از تو آشغالا دنبال ِ چیزی می گرده و یه کمربند ِ کهنه ی ِ شلوار پیدا می کنه و خوشحال میشه می فهمم درست زندگی کردن چه قدر سخته، وقتی دو متر دورتر از یک مرسدس بنز، یه کارگر آتش روشن کرده و داره خودشو گرم می کنه می فهمم که اصلا درست زندگی نمی کنم، وقتی یه دختربچه تو مترو می گه: «برادرا خواهرا شما رو به خدا کمک کنید» و من هنوز تَهِ دلم نمی دونم باید دقیقا اونجا چی کار کنم می فهمم که خیلی از مرحله پَرتَم!
یک وقتهایی ما سر ِ خودمون هم کلاه می گذاریم! چه بسیار افرادی دیدم که از قضاوت شدن می ترسیدن، کلی آدم دیدم که در معرفی هاشون یادآور شدند که « لطفا اول کفش ِ من رو بپوش، با این کفش راه برو بچرخ و بعد راجع به کارهای ِ من قضاوت کن!!» (یعنی شرایط ِ من رو در نظر بگیر بعد حرف بزن) تعداد ِ این آدمهایی که این حرف رو می زنند خیلی زیاد هستش، درسته حق دارند از قضاوت های ِ بیجای ِ ملت شکایت داشته باشند، درسته راست می گن که من به عنوان ِ یک فرد ِ خارجی تا زمانی که از شرایطشون خبر ندارم باید خفه بشم و حرفی راجع به کارشون نزنم و قضاوتی نکنم، اما احساس می کنم این قدر دیگه تو این شکایت کردن ِ از قضاوت شدن، پیش رفتند که حتی قضاوت ِ وجدان ِ خودشون رو هم قبول ندارند!! بعضی ها هر گندی دلشون بخواد می زنند آخرش هم اگر کسی اعتراض کرد این جمله ی ِ مزخرف ِ حکیمانه ی ِ «کفش و راه» رو بلغور می کنند و همه چی می افته گردن ِ شرایط! پس خود تو اون وسط چه غلطی می کردی؟ آدم سر ِ خودش که نمی تونه کلاه بگذاره! می تونه؟ بقیه شرایط ِ تو رو ندیدند! خودت که دیدی!؟ خودت که از همه چی خبر داری!؟ خودت قضاوت کن! خدا وکیلی چند بار خودت رو قضاوت کردی؟ چند بار سعی کردی حقیقتا کار ِ خودت رو سبک و سنگین کنی؟ چند بار مچ خودتو گرفتی؟ چند بار فهمیدی که کار اشتباهی کردی و سعی کردی جبرانش کنی؟ چند بار از تهِ دل ( و نه ظاهری و صوری) از کسی «معذرت» خواستی؟
با این اوصاف اگر کسی واقعا اهل بحث ِ حقیقت (به همون معنی ِ کل ِ زندگی) باشه و کمی (فقط کمی) به دنبال ِ حقیقت در میان ِ کلام و کارهای ِ دیگران بگرده با نکته ی ِ تکان دهنده ای رو به رو می شه! تمام ِ قصدم از گفتن ِ این حرفا اشاره به همین یک نکته است:
حالا که باید حرف ِ همه رو گوش بدیم و ببینیم که ملت چی می گن حرف ِ هیچ کس نباید در اولین نگاه چرت انگاشته بشه، حالا که همه می تونند استدلال کنند و استدلالشون ظاهرا قانع کننده باشه، (و واقعا هم در نگاه ِ اول قانع کننده هست)، حالا که کار ِ همه با استدلال ِ خودشون می تونه درست باشه، حالا که حقیقت دقیقا برای ِ افراد ِ مختلف چیز ِ مختلفی جلوه می کنه، پس چه طور می شه درست و از غلط تشخیص داد؟ چه طور حق از باطل بیرون کشیده می شه؟ حالا که باید قبول کنیم سنی ها هم حرف ِ غیر چرتی برای ِ گفتن دارند، از طرفی استدلال ِ شیعه ها هم خیلی بی پایه نیست، پس باید چی کار کنیم؟ چه طور به دو تا نظر متضاد، درست نگاه کنیم؟
این ها همه اش نشانگر ِ یک نکته است اون هم اینه که عقل ِ یک انسان (که ابزار ِ تشخیص ِ حق از باطل هستش، ابزار ِ شناخت ِ درست از غیر درست هستش) چه قدر می تونه تحت ِ تاثیر ِ عوامل ِ مختلف قرار بگیره و به خاطر ِ همین تاثیرات، نظرات ِ مختلف ( و گاها حتی متضاد) راجع به یک مسئله ی ِ واحد ارائه کنه، در حالی که مسئله برای ِ همه یک مسئله است، همه هم کمابیش به یک میزان از نعمت عقل برخوردار هستند، پس این همه نظر ِ مختلف و ظاهرا درست، از کجا اومده؟ این همه رفتارها و اعمال ِ مختلف در قبال ِ شرایط ِ کمابیش یکسان از کجا نشات گرفته؟
مگه چه قدر دیوار بین ِ ما و حقیقت وجود داره که این قدر تکثر در جواب وجود داره؟ مگه عقل ِ ما چه قدر می تونه متاثر از مسائل مختلف باشه؟ تا چه حد؟ جوابی که علی الظاهر با بحث کردن و حرف زدن و تجربه کردن نتیجه می شه اینه که :خیلی! خیلی تاثیر پذیره! خیلی بیشتر از اونچه که فکرش رو بکنیم عقل ِ ما می تونه از مسائل ِ مختلف تاثیر بگیره، از خودخواهی گرفته تا شهوت، از قدرت طلبی گرفته تا حسادت، از کینه گرفته تا تعصب، همه و همه این قدر ساده و راحت حجابی می شن بین ِ ما و حقیقت که دیگه عقل ِ ما حتی بخشی از حقیقت رو هم نمی تونه تشخیص بده چه برسه به کلش و این اتفاق دقیقا به سادگی ِ آب خوردن رخ می ده، یک نگاه به نظرات ِ افراد ِ مختلف راجع به یک مسئله (مثلا سیاسی) می تونه نشانگر ِ سادگی ِ این تاثیر گذاشتن باشه، یه دقت ِکوچک در رفتار ِ اطرافیان، شدت این حجاب ها رو نشون میده.
بینی و بین الله، رند مولایی، کمی تو کارهای ِ خودمنون و اطرافیان و تضادهاشون دقت کنیم، اون وقت عمق ِ این حجابها و بی عقلی ها رو خواهیم دید.
اگر ما حقیقتا دلمون بخواد بریم دنبال ِ حقیقت و معرفت کسب کنیم و درست زندگی کنیم، وقتی با این همه حجاب ِ مختلف رو به رو می شیم اون قدر شکسته و حیران و انگشت به دهان می مونیم که دیگه نمی دونیم چی کار کنیم! وقتی می خواهیم راهی رو به سمت ِ حق بریم و با این همه پیچ و خم و مشکلات رو به رو می شیم دقیقا نمی دونیم باید چی کار کنیم! به کی رجوع کنیم؟ از کی کمک بخواهیم؟ با این همه خود خواهی و تعصب، با این همه نا مردی و نامردمی، با این همه زشتی و دروغ و ریا، با این همه پستی و رذالت، چی کار کنیم؟ از خدا کمک می خواهیم اما باز هم سخته، باز هم خیلی سخته. تصورِ راهِ درست رفتن تو این همه پیچ و خم این قدر به آدم فشار میاره که انگار یک دنیا غم روی ِ سینه ی ِ آدم سنگینی می کنه. راه ِ درست رفتن بدون ِ راهبَری داشتن، اون هم تو این همه حجاب و قل و زنجیر و مشکل، خیــــلی سخته. سر ِاین قضیه اون قدر مستاصل می شم که دیگه نمی دونم باید چی کار کنم. دنبال ِ یه پناهگاه می گردم، دنبال ِ یه جایی که شاید یه کمی سبک بشم، دنبال ِ یکی می گردم که همراهم باشه و تو این راه کمکم کنه، دنبال ِ یکی می گردم که دستمو بگیره، اما نیست، چی کار کنم؟ این توهم بهم دست می ده که شاید اگه یه دور برم کوه درست بشه، شاید اگه یک سر برم پارک ِ ملت سبک بشم، اما نه! خودمم خوب می دونم مشکل از این چیزا نیست، مشکل با پارک رفتن و گشت و گذار و چرت و پرت گفتن حل نمیشه فقط دفن می شه و وقتی دوباره یادمون بی افته، سنگینیش بیشتر می شه. مخصوصا شبها خیلی سنگینه. خودم هم می دونم اون چیزی که من دنبالشم تو پارک و کوه و رصد و اینا پیدا نمی شه، یافت می نشود، گشته ایم ما. اون وقته که چاره ای نمی بینیم جز این که ناله کنیم، بریم یه جایی و ندبه بخونیم، مستاصل از این همه مشکل و حجاب و پیچ و خم، اون هم بدون راهبَر، بدون ِ نوری برای ِ روشن کردن ِ حقیقت، برای ِ خورشید ِ پشت ِ ابر بی مقدمه شروع می کنیم به خوندن که:
أَيْنَ الْحَسَنُ أَيْنَ الْحُسَيْنُ أَيْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَيْنِ صَالِحٌ بَعْدَ صَالِحٍ وَ صَادِقٌ بَعْدَ صَادِقٍ أَيْنَ السَّبِيلُ بَعْدَ السَّبِيلِ أَيْنَ الْخِيَرَةُ بَعْدَ الْخِيَرَةِ أَيْنَ الشُّمُوسُ الطَّالِعَةُ أَيْنَ الْأَقْمَارُ الْمُنِيرَةُ أَيْنَ الْأَنْجُمُ الزَّاهِرَةُ أَيْنَ أَعْلامُ الدِّينِ وَ قَوَاعِدُ الْعِلْمِ
أَيْنَ بَقِيَّةُ اللَّهِ الَّتِي لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَةِ الْهَادِيَةِ أَيْنَ الْمُعَدُّ لِقَطْعِ دَابِرِ الظَّلَمَةِ أَيْنَ الْمُنْتَظَرُ لِإِقَامَةِ الْأَمْتِ وَ الْعِوَجِ أَيْنَ الْمُرْتَجَى لِإِزَالَةِ الْجَوْرِ وَ الْعُدْوَانِ أَيْنَ الْمُدَّخَرُ لِتَجْدِيدِ الْفَرَائِضِ وَ السُّنَنِ
أَيْنَ الْمُتَخَيَّرُ لِإِعَادَةِ الْمِلَّةِ وَ الشَّرِيعَةِ أَيْنَ الْمُؤَمَّلُ لِإِحْيَاءِ الْكِتَابِ وَ حُدُودِهِ أَيْنَ مُحْيِي مَعَالِمِ الدِّينِ وَ أَهْلِهِ أَيْنَ قَاصِمُ شَوْكَةِ الْمُعْتَدِينَ أَيْنَ هَادِمُ أَبْنِيَةِ الشِّرْكِ وَ النِّفَاقِ
أَيْنَ مُبِيدُ أَهْلِ الْفُسُوقِ وَ الْعِصْيَانِ وَ الطُّغْيَانِ أَيْنَ حَاصِدُ فُرُوعِ الْغَيِّ وَ الشِّقَاقِ أَيْنَ طَامِسُ آثَارِ الزَّيْغِ وَ الْأَهْوَاءِ أَيْنَ قَاطِعُ حَبَائِلِ الْكِذْبِ وَ الافْتِرَاءِ أَيْنَ مُبِيدُ الْعُتَاةِ وَ الْمَرَدَةِ أَيْنَ مُسْتَأْصِلُ أَهْلِ الْعِنَادِ وَ التَّضْلِيلِ وَ الْإِلْحَادِ
أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِيَاءِ وَ مُذِلُّ الْأَعْدَاءِ أَيْنَ جَامِعُ الْكَلِمَةِ عَلَى التَّقْوَى أَيْنَ بَابُ اللَّهِ الَّذِي مِنْهُ يُؤْتَى أَيْنَ وَجْهُ اللَّهِ الَّذِي إِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيَاءُ
این جاست که دیگه بغض می ترکه:
أَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الْأَرْضِ وَ السَّمَاءِ أَيْنَ صَاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَ نَاشِرُ رَايَةِ الْهُدَى أَيْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَ الرِّضَا أَيْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِيَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِيَاءِ أَيْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلاءَ
أَيْنَ الْمَنْصُورُ عَلَى مَنِ اعْتَدَى عَلَيْهِ وَ افْتَرَى أَيْنَ الْمُضْطَرُّ الَّذِي يُجَابُ إِذَا دَعَا أَيْنَ صَدْرُ الْخَلائِقِ ذُو الْبِرِّ وَ التَّقْوَى أَيْنَ ابْنُ النَّبِيِّ الْمُصْطَفَى وَ ابْنُ عَلِيٍّ الْمُرْتَضَى وَ ابْنُ خَدِيجَةَ الْغَرَّاءِ وَ ابْنُ فَاطِمَةَ الْكُبْرَى بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي وَ نَفْسِي لَكَ الْوِقَاءُ وَ الْحِمَى
گریان از نبود ِ این همه خوبی می خونیم که:
يَا ابْنَ السَّادَةِ الْمُقَرَّبِينَ يَا ابْنَ النُّجَبَاءِ الْأَكْرَمِينَ يَا ابْنَ الْهُدَاةِ الْمَهْدِيِّينَ يَا ابْنَ الْخِيَرَةِ الْمُهَذَّبِينَ يَا ابْنَ الْغَطَارِفَةِ الْأَنْجَبِينَ يَا ابْنَ الْأَطَائبِ الْمُطَهَّرِينَ يَا ابْنَ الْخَضَارِمَةِ الْمُنْتَجَبِينَ يَا ابْنَ الْقَمَاقِمَةِ الْأَكْرَمِينَ يَا ابْنَ الْبُدُورِ الْمُنِيرَةِ يَا ابْنَ السُّرُجِ الْمُضِيئَةِ يَا ابْنَ الشُّهُبِ الثَّاقِبَةِ يَا ابْنَ الْأَنْجُمِ الزَّاهِرَة يَا ابْنَ السُّبُلِ الْوَاضِحَةِ يَا ابْنَ الْأَعْلامِ اللائِحَةِ يَا ابْنَ الْعُلُومِ الْكَامِلَةِ يَا ابْنَ السُّنَنِ الْمَشْهُورَةِ يَا ابْنَ الْمَعَالِمِ الْمَأْثُورَةِ يَا ابْنَ الْمُعْجِزَاتِ الْمَوْجُودَةِ يَا ابْنَ الدَّلائِلِ الْمَشْهُودَةِ يَا ابْنَ الصِّرَاطِ الْمُسْتَقِيمِ يَا ابْنَ النَّبَإِ الْعَظِيمِ يَا ابْنَ مَنْ هُوَ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَى اللَّهِ عَلِيٌّ حَكِيمٌ
یابْنَ الْآيَاتِ وَ الْبَيِّنَاتِ يَا ابْنَ الدَّلائِلِ الظَّاهِرَاتِ يَا ابْنَ الْبَرَاهِينِ الْوَاضِحَاتِ الْبَاهِرَاتِ يَا ابْنَ الْحُجَجِ الْبَالِغَاتِ يَا ابْنَ النِّعَمِ السَّابِغَاتِ يَا ابْنَ طه وَ الْمُحْكَمَاتِ يَا ابْنَ يس وَ الذَّارِيَاتِ يَا ابْنَ الطُّورِ وَ الْعَادِيَاتِ يَا ابْنَ مَنْ دَنَا فَتَدَلَّى فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى دُنُوّا وَ اقْتِرَابا مِنَ الْعَلِيِّ الْأَعْلَى
با حسرت می خونیم که:
ليْتَ شِعْرِي أَيْنَ اسْتَقَرَّتْ بِكَ النَّوَى بَلْ أَيُّ أَرْضٍ تُقِلُّكَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَيْرِهَا أَمْ ذِي طُوًى
با بی تابی می گیم که:
عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لا تُرَى وَ لا أَسْمَعَ لَكَ حَسِيسا وَ لا نَجْوَى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ تُحِيطَ بِكَ دُونِيَ الْبَلْوَى وَ لا يَنَالَكَ مِنِّي ضَجِيجٌ وَ لا شَكْوَى بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ مُغَيَّبٍ لَمْ يَخْلُ مِنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ نَازِحٍ مَا نَزَحَ عَنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ أُمْنِيَّةُ شَائِقٍ يَتَمَنَّى مِنْ مُؤْمِنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ ذَكَرَا فَحَنَّا بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ عَقِيدِ عِزٍّ لا يُسَامَى بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ أَثِيلِ مَجْدٍ لا يُجَارَى بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ تِلادِ نِعَمٍ لا تُضَاهَى بِنَفْسِي أَنْتَ مِنْ نَصِيفِ شَرَفٍ لا يُسَاوَى إِلَى مَتَى أَحَارُ فِيكَ يَا مَوْلايَ وَ إِلَى مَتَى وَ أَيَّ خِطَابٍ أَصِفُ فِيكَ وَ أَيَّ نَجْوَى
عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أُجَابَ دُونَكَ وَ أُنَاغَى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ أَبْكِيَكَ وَ يَخْذُلَكَ الْوَرَى عَزِيزٌ عَلَيَّ أَنْ يَجْرِيَ عَلَيْكَ دُونَهُمْ مَا جَرَى هَلْ مِنْ مُعِينٍ فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ وَ الْبُكَاءَ هَلْ مِنْ جَزُوعٍ فَأُسَاعِدَ جَزَعَهُ إِذَا خَلا هَلْ قَذِيَتْ عَيْنٌ فَسَاعَدَتْهَا عَيْنِي عَلَى الْقَذَى
و گریان می پرسیم که:
هَلْ إِلَيْكَ يَا ابْنَ أَحْمَدَ سَبِيلٌ فَتُلْقَى هَلْ يَتَّصِلُ يَوْمُنَا مِنْكَ بِعِدَةٍ فَنَحْظَى مَتَى نَرِدُ مَنَاهِلَكَ الرَّوِيَّةَ فَنَرْوَى مَتَى نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مَائِكَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَى مَتَى نُغَادِيكَ وَ نُرَاوِحُكَ فَنَقِرَّ عَيْنا مَتَى تَرَانَا نَرَاكَ وَ قَدْ نَشَرْتَ لِوَاءَ النَّصْرِ تُرَى أَ تَرَانَا نَحُفُّ بِكَ وَ أَنْتَ تَؤُمُّ الْمَلَأَ وَ قَدْ مَلَأْتَ الْأَرْضَ عَدْلا وَ أَذَقْتَ أَعْدَاءَكَ هَوَانا وَ عِقَابا وَ أَبَرْتَ الْعُتَاةَ وَ جَحَدَةَ الْحَقِّ وَ قَطَعْتَ دَابِرَ الْمُتَكَبِّرِينَ وَ اجْتَثَثْتَ أُصُولَ الظَّالِمِينَ
بعدش می گیم:
وَ نَحْنُ نَقُولُ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ اللَّهُمَّ أَنْتَ كَشَّافُ الْكُرَبِ وَ الْبَلْوَى وَ إِلَيْكَ أَسْتَعْدِي فَعِنْدَكَ الْعَدْوَى وَ أَنْتَ رَبُّ الْآخِرَةِ وَ الدُّنْيَا فَأَغِثْ يَا غِيَاثَ الْمُسْتَغِيثِينَ عُبَيْدَكَ الْمُبْتَلَى وَ أَرِهِ سَيِّدَهُ يَا شَدِيدَ الْقُوَى وَ أَزِلْ عَنْهُ بِهِ الْأَسَى وَ الْجَوَى وَ بَرِّدْ غَلِيلَهُ يَا مَنْ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى وَ مَنْ إِلَيْهِ الرُّجْعَى وَ الْمُنْتَهَى اللَّهُمَّ وَ نَحْنُ عَبِيدُكَ التَّائِقُونَ إِلَى وَلِيِّكَ الْمُذَكِّرِ بِكَ وَ بِنَبِيِّكَ خَلَقْتَهُ لَنَا عِصْمَةً وَ مَلاذا وَ أَقَمْتَهُ لَنَا قِوَاما وَ مَعَاذا وَ جَعَلْتَهُ لِلْمُؤْمِنِينَ مِنَّا إِمَاما فَبَلِّغْهُ مِنَّا تَحِيَّةً وَ سَلاما وَ زِدْنَا بِذَلِكَ يَا رَبِّ إِكْرَاما وَ اجْعَلْ مُسْتَقَرَّهُ لَنَا مُسْتَقَرّا وَ مُقَاما وَ أَتْمِمْ نِعْمَتَكَ بِتَقْدِيمِكَ إِيَّاهُ أَمَامَنَا حَتَّى تُورِدَنَا جِنَانَكَ وَ مُرَافَقَةَ الشُّهَدَاءِ مِنْ خُلَصَائِكَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ جَدِّهِ رَسُولِكَ السَّيِّدِ الْأَكْبَرِ وَ عَلَى أَبِيهِ السَّيِّدِ الْأَصْغَرِ وَ جَدَّتِهِ الصِّدِّيقَةِ الْكُبْرَى فَاطِمَةَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ وَ عَلَى مَنِ اصْطَفَيْتَ مِنْ آبَائِهِ الْبَرَرَةِ وَ عَلَيْهِ أَفْضَلَ وَ أَكْمَلَ وَ أَتَمَّ وَ أَدْوَمَ وَ أَكْثَرَ وَ أَوْفَرَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ وَ صَلِّ عَلَيْهِ صَلاةً لا غَايَةَ لِعَدَدِهَا وَ لا نِهَايَةَ لِمَدَدِهَا وَ لا نَفَادَ لِأَمَدِهَا اللَّهُمَّ وَ أَقِمْ بِهِ الْحَقَّ وَ أَدْحِضْ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَدِلْ بِهِ أَوْلِيَاءَكَ وَ أَذْلِلْ بِهِ أَعْدَاءَكَ وَ صِلِ اللَّهُمَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُ وُصْلَةً تُؤَدِّي إِلَى مُرَافَقَةِ سَلَفِهِ وَ اجْعَلْنَا مِمَّنْ يَأْخُذُ بِحُجْزَتِهِمْ وَ يَمْكُثُ فِي ظِلِّهِمْ وَ أَعِنَّا عَلَى تَأْدِيَةِ حُقُوقِهِ إِلَيْهِ وَ الاجْتِهَادِ فِي طَاعَتِهِ وَ اجْتِنَابِ مَعْصِيَتِهِ وَ امْنُنْ عَلَيْنَا بِرِضَاهُ وَ هَبْ لَنَا رَأْفَتَهُ وَ رَحْمَتَهُ وَ دُعَاءَهُ وَ خَيْرَهُ مَا نَنَالُ بِهِ سَعَةً مِنْ رَحْمَتِكَ وَ فَوْزا عِنْدَكَ وَ اجْعَلْ صَلاتَنَا بِهِ مَقْبُولَةً وَ ذُنُوبَنَا بِهِ مَغْفُورَةً وَ دُعَاءَنَا بِهِ مُسْتَجَابا وَ اجْعَلْ أَرْزَاقَنَا بِهِ مَبْسُوطَةً وَ هُمُومَنَا بِهِ مَكْفِيَّةً وَ حَوَائِجَنَا بِهِ مَقْضِيَّةً وَ أَقْبِلْ إِلَيْنَا بِوَجْهِكَ الْكَرِيمِ وَ اقْبَلْ تَقَرُّبَنَا إِلَيْكَ وَ انْظُرْ إِلَيْنَا نَظْرَةً رَحِيمَةً نَسْتَكْمِلْ بِهَا الْكَرَامَةَ عِنْدَكَ ثُمَّ لا تَصْرِفْهَا عَنَّا بِجُودِكَ وَ اسْقِنَا مِنْ حَوْضِ جَدِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِكَأْسِهِ وَ بِيَدِهِ رَيّا رَوِيّا هَنِيئا سَائِغا لا ظَمَأَ بَعْدَهُ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ
و بعدش گریه می کنیم، گریه می کنیم ...... اونقدری که سبک بشیم...
ظاهرا سبک می شیم، بعد از این سبک شدن دوباره بلند می شیم، یک یا علی می گیم و راهی رو که نرفته ازش خسته شدیم دوباره با توکل به خدا از سر می گیریم و شروع می کنیم به پیمودنش..... اما بعدش یادمون می افته که هیچ کدوم از این مشکلات حل نشده، هنوز همه اشون سر ِ جاشونه، بعدش اگر کسی پرسید: «حالت خوبه؟» می گیم: «خوبم!» یا حتی شاید برای ِ روحیه دادن بگیم: «عالی اَم» اما با این اوصاف فقط وقتی می شه خوب بود که اینا یادمون نباشه، مگه می شه با این همه مشکل خوب بود؟ تازه بعدش یادمون می افته که درد ِ ما فقط قطره ای از دریای ِ درد ِ امام ِ زمان (عج) هستش، یادمون می افته چه قدر خودمون اذیتش کردیم، چه قدر خودمون باعث دردش بودیم، بعد دوباره یه نگاهی به این دنیا می ندازیم، ناراحت و مستاصل، ملول و متحیر می خونیم:
آقا
تا نیایی گره از کار ِجهان وا نشود
درد ِ ما جز به ظهور تو مداوا نشود...
و بعدش دوباره به راهمون ادامه می دیم...باید ادامه بدیم، راه ِ دیگه ای جز ادامه دادن نداریم....تا جایی که یا توانی برامون باقی نمونه و یا.......فرج حاصل بشه......الهم عجل لِولیک الفرج.
ـــــــــــــــ
فردا جمعه است!