بالاخره در این مهندسی برق مزخرف یه روزنه ی ِ امیدی پیدا شد که بتونم این درسهای شکنجه وار رو پاس کنم! بله! گرایش کنترل! گرایشی که توش هــــیـــــــــــــــــــــچ خبری از مدار، مقاومت و در یک کلام، برق نیست! عوضش یه ریاضیات ِ توپول و قشنگی داره، ریاضیاتی که نمره ی ِ بنده درش بالاترین نمره ی ِ درسای ِ دانشکده بوده تا الان! :)) فقط نگرانیم اینه که ممکنه به خاطر معدلم بنده رو راه ندن به این گرایش!! چون ظرفیتش بسیار پایینه! (البته متقاضی هم کمه! من که فعلا از این 150 نفرمون 11 نفر (با احتساب خودم) بیشتر نمیشناسم که بخوان بیان کنترل، البته از پسرا! از دخترها دیگه خبر نداریم! نیست که با حیایم :)) ) می پذیرند انشاالله.*
بالاخره عصبانیتم فروکش کرد! گاهی آدم از کوره در می ره دیگه! :)) البته، الـــــــــــبته! هنوز هم معتقدم بیجا نبوده عصبانیتم! درسته چیزی که در ظاهر علتش بوده مسئله ی ِ مهمی نیست (واقعا هم نیست) اما در واقع من از خود ِ این «بی اخلاقی» بدم میاد نه از موردش. فوق العاده هم بدم میاد! این هم چیزی بوده که بارها دیدم و این دفعه دیگه دادم در اومد قاطی کردم. بماند که خود ما هم متهم شدیم!!!
بالاخره گاهی از اوقات ما برای ِ هم آیینه ایم!
بالاخره تصمیم گرفتم به جای ِ این که در ِ اینجا رو گل بگیرم، در خودمو گل بگیرم و از جایی که هستم یه کمی تکون بخورم و یه چیزایی رو عوض کنم! آدم تو هر جایی که هست، بالاخره تاریخ مصرفی داره، برای ِ این که خراب نشه باید موقعیتش رو عوض کنه، تکون بخوره. من هم تصمیم گرفتم اگر خیر باشد انشالله.
بالاخره......... هر چیزی که هست........ این نیز بگذرد! انشالله.
ـــــــــــــ
*داشتم یه خبط عظیمی مرتکب می شدم و می خواستم برم مخابرات، دوست ِ عزیزی در عرض 30 ثانیه نظرم رو عوض کرد!!! جا داره یه تشکر حسابی ازش بنمایم! :دی
**عشق نمودیم نوای ِ وبلاگ را بر اساس سلیقه ی ِ همشیره ی ِ محترمه و معزز بنهیم، گرچه خودش خبر نداره! :دی
خدایا شکر
نه سنت پیامبر این طوری بوده نه سیره ی ِ امامان به این شکل بوده و نه هیچ چیز قابل توجیهی در این بین وجود داره!
چرا حرف جا به جا می کنید؟ چرا سخن چینی می کنید؟ به خدا از بدترین گناهانه حتی اگر گناه هم نباشه هم با جوانمردی جور در نمی آد و اِند ِ نامردیه هم بسیار از انسانسیت به دوره! نکنید این کار رو!!! به خدا که خیلی کار ِ زشتیه!
یه رفیقی اومده یه حرفی زده خطابشم به اون یکی رفیق بوده یا نبوده، عزیزان ِ دلسوز (بخوانید کاسه های داغتر از آش) اومدن سریع مطلب رو جا به جا کردن و رسوندن به گوش اون یکی رفیق!
خوب اگه می خواست که خودش زنگ می زد می گفت! به شما چه مربوطه این وسط؟ احساس کردید حرف نباید بی جواب بمونه؟ نیت تون خیر بوده گفتید بگذار یه کاری واسه اون یکی رفیق کرده باشم؟ می خواستید... استغفرالله ! هر نیتی داشتید خلاصه اصلا شکل و قیافه ی ِ عملتون قابل توجیه نبوده و کاملا زشت بود!
هیچ توجیهی نداره این عمل، هیچی!
یه لحظه یه آدم ِ خیلی خیلی خوب (مثلا امامی معصومی، مرجعی، آقای بهجتی چیزی) تصور کنید که این کار رو کرده، اصلا می تونید تصور بکنید که چنین کاری بکنه؟ حتی از سر دلسوزی؟
حیف که انجام دهنده ی ِ این کار به احتمال خیلی زیاد یکی از رفقای نزدیک باشه و الا هر چی لایقش بود همین جا بارش می کردم! این قدر بدم میاد از این کار که حد نداره.
ـــــــــ
چند وقت پیش هم توی یه جمع ِ دوستانه ای بودیم هر حرفی اون شب توش زدیم بعدا دیدیم همه ازش خبر دارند!!!! دق دلی اون رو هم همین جا خالی کردم دیگه! مخاطب ِ عمل ِ بالایی اون عزیز هم هست! این کارتون به هیچ وجه قابل توجیه نیست، به هیچ وجه! سخنچینی و حرف جا به جا کردن از زشت ترین اعمالی هستش که می شناسم و ازش بدم میاد و.....
ـــــــــــــ
هنوز خالی نشدم! خیلی خودمو نگه داشتم احترام نشکنم با این که نمی دونم کیه طرف!
آخه ب.............................
+رعایت کن!
-نه آخه نمی دونی چه قدر اعصاب ندارم!
+اشکال نداره!
-نه اعصابم خیلی داغونه!
+باشه بابا بی خیال ولش کن ارزشش رو نداره به خدا!
-آره راس می گی والا! بی خیال! رفاقت رو عشقه! :دی
+قربون تو!
-کوچکیتم! :*
ــــــــ
در ضمن محض اطلاع، اگه قراره این جا حرفی بزنم و نه به خود حرف که به من چیزی نسبت داده بشه به این معنیه که باید در ِ اینجا رو گل بگیرم! کاری که لحظه به لحظه دارم در انجامش مصمم تر میشم!
ــــــــــــ
بعد نوشت برای کسانی که هنوز در قباحت این کار شک دارند:
اِنَّ مِن اَكبَرِ السِّحرِ النَّميمَةَ يُفَرَّقُ بِها بِينَ المُتَحابَّينِ وَ يُجلَبُ العَداوَةُ عَلَى المُـتَصافِيَينِ وَ يُسفَكُ بِها الدِّماءُ وَ يُهدَمُ بِها الدُّورُ وَ يُكشَفُ بِها السُّتورُ وَ النَّمّامُ اَشَرُّ مَن وَطىءَ عَلَى الرضِ بِقَدَمٍ؛
از بزرگترين جادو، سخنچينى است؛ زيرا با سخنچينى، ميان دوستان جدايى مىافتد، دوستان يكدل با هم دشمن مىشوند، به واسطه آن خونها ريخته مىشود، خانهها ويران مىگردد و پردهها دريده مىشود. سخنچين، بدترين كسى است كه روى زمين راه مىرود.
بحارالأنوار، ج 63، ص 21، ح 14
ثَلاثٌ يَقْبَحُ فيهِنَّ الصِّدْقُ: اَلنِّميمَةُ، وَ اِخبارُكَ الرَّجُلَ عَنْ اَهلِهِ بِما يَكْرَهُهُ، وَ تَكذيبُكَ الرَّجُلَ عَنِ الخَبَرِ؛
در سه چيز راستگويى زشت است: سخنچينى، خبر ناخوشايند دادن به مردى درباره زن و فرزندش و تكذيب كردن خبر كسى.
خصال، ص 87 ، ح 20
لا يُـبَلِّغُنى اَحَدٌ مِنْكُم عَنْ اَحَدٍ مِن اَصحابى شَيئا، فَاِنّى اُحِبُّ اَنْ اَخْرُجَ اِلَيكُم و اَنَا سَليمُ الصَّدرِ؛
كسى از شما حق ندارد از هيچ يك از يارانم چيزى به من بگويد؛ زيرا دوست دارم در حالى كه چيزى از شما در دلم نيست به سويتان بيايم.
مكارم الاخلاق، ص 17

پیش از اینَت بیش از ایــن انــدیشهٔ عشــــاق بود***مِهروَرزی تو با ما شُـــــــهــــرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبت شـــبها که با نوشـــین لــبـان***بحثِ سِرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشاق بود
پیش از این کاین سقفِ سبز و طاقِ مینا برکشند***مَنظرِ چَشــــــم مرا ابروی جانان طاق بود
از دمِ صــــــبــــــــحِ اَزَل تـــــا آخِـــــــر شــــام اَبَـد***دوستی و مِهر بر یک عهد و یک میثاق بود
ســـــایهٔ معــــشوق اگر افـتاد بر عاشق چه شد***ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حُسن مَهرویان مجلس گرچه دل مــیبُرد و دیــن*** بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
بـــر در شـــاهم گـــــدایی نـــکتــهای در کـار کرد***گفتبر هر خوان که بنشستم خدا رزّاق بود
رشتــهٔ تــســبــیــح اگر بُگسـسـت مـعـذورم بدار***دستم اندر ساعد ساقی سیمینساق بود
در شب قــــدر ار صَبوحــی کـــــردهام عیبم مکن*** سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود
شعــــر حـــــافــــــظ در زمان آدم انــــدر باغ خُلد***دفتر نـــســــرین و گـــــل را زینت اوراق بود
ــــــــــــــ
گاهی دلم برای خودم تنگ می شود
ــــــــــــــ
منباب خالی نبودن عریضه بود، حرفی نیست!
بالاخره خواهد آمد
روزی می رسد که قاصد فریاد می کشد:
«جماعت، آمد آن کس که منتظرش بودیم
پسر رسول خدا آمد.....»
می آید روزی که به دیوار کعبه تکیه می دهی، بین رکن و مقام می ایستی و بانگ می زنی:
«انا المهدی....»
نمی دانم آن روز کجایم، هستم یا نیستم، مرده ام یا زنده، خوابم یا بیدار اما.... کاش امروز جایی باشم که تو می خواهی، که نیستم.
تو هم که نیامدی.....
اَيْنَ السَّبَبُ الْمُتَّصِلُ بَيْنَ الاَْرْضِ وَالسَّماَّءِ اَيْنَ صاحِبُ يَوْمِ الْفَتْحِ وَناشِرُ رايَةِ الْهُدى اَيْنَ مُؤَلِّفُ شَمْلِ الصَّلاحِ وَالرِّضا اَيْنَ الطّالِبُ بِذُحُولِ الاَْنْبِياَّءِ وَاَبْناَّءِ الاَْنْبِياَّءِ اَيْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِكَرْبَلا ءَ
عَزيزٌ عَلَىَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَلا تُرى، وَلا أَسْمَعُ لَكَ حَسيساً وَلا نَجْوى، عَزيزٌ عَلَىَّ أَنْ تُحيطَ بِكَ دُونَىِ الْبَلْوى، وَلا يَنالُكَ مِنّى ضَجيجٌ وَلا شَكْوى
ــــــــ
شنیدم که بزرگترین گناه، نا امیدی است، الله اکبر.
گفتند باز موجودی می آفرینی تا فساد کند؟
خداوند سبحان جل جلاله فرمود:
إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
همانا من چیزی می دانم که شما نمی دانید....