اول) بر ذمت تو لازم است که به درستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چه قدر است و آیا کسی به نام پادشاه فرنگ وجود دارد یا نه. در صورت وجود داشتن پایتختش کجاست.

دوم) فرنگستان عبارت از چند ایل است. آیا شهرنشینند یا چادرنشین و آیا خوانین و سرکردگان ایشان کیانند.

سوم) در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است و یا گروهی دیگر است و ملکی دیگر دارد. بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند کیست و چه کاره است.

چهارم) در باب انگلستان تحقیق جداگانه و علیحده کن و بببین ایشان که در سایه ی ماهوت و پهلوی قلم تراش این همه شهرت پیدا کرده اند از چه قماش به شمار می روند و از چه قبیل قومند و آیا این که می گویند در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالبشان ماهی است راست است یا نه. اگر راست باشد چطور می شود در یک جزیره بنشینند و هندوستان را فتح کنند؟

 پس از آن در حل این مسأله ی دیگر که در ایران این همه به ذهن ما افتاده صرف مساعی و اقدام بنما و نیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نسبت است آیا لندن جزوی از انگلستان است یا انگلستان جزوی از لندن است.

پنجم) به علم الیقین تحقیق کن که کمپانی هند شرقی که این همه مورد بحث و گفت وگو است با انگلستان چه رابطه ای دارد.....

ششم) از روی قطع و یقین غوررسی در حالت ینگی دنیا کن. در این باب سرمویی فرونگذار.


هفتم) و بلکه آخر تاریخ فرنگستان را بنویس و در مقام تفحص و تجسس بر این که اسلم شقوق و احسن طرق (بهترین راه) برای هدایت فرنگستان گمراه به شاهراه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل (خوردن) میته (مردار) و لحم خنزیر (گوشت خوک) کدام است.

ــــــــــ
علی الظاهر این نامه واقعی بوده چون تو یه کتاب ِ دیگه هم دیدم! و صد البته ما می توانیم جهان را مدیریت کنیم!

برچسب‌ها: سیاسی
+ گفته شده شنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۱ساعت 17:29 توسط احسان |

این جا تهران


خوابگاه ِ دانشجویی طرشت 3


بعد از ظهر میانترم ِ درسی رو دارم که ترم ِ پیش افتادم! :))


فردا میان ترم ِ درسی رو دارم که استادش گفته هر چی (جزوه و ماشین حساب و کتاب و لپتاپ و ...) می خواهید بیارید، اسمم رو عوض می کنم اگه بتونید حتی یه سوال رو کامل بشید =))


یکشنبه هم میان ترم ِ احتمال دارم که بدبختانه استادش طلای ِ جهانی ِ المپیاد ریاضی بوده و ما رسما نابودیم! :))


و این که سرما خوردم شدید =)) شب نتونستم بخوابم، هیچ کدوم رو درست و حسابی نخوندم! =)) ناهار یه کوبیده ی ِ مزخرف داشتیم، بعد از نهار متوجه شدم دندونم شکسته =))


فال ِ حافظ هم اشاره داره که از تربت ِ بنده گل ِ سرخ می روید =))


خلاصه با این وضعیت فک نکنم زیاد دوم بیارم! اگه مُردیم حلالمون کنید :دی :))

ــــــــ

عمیقا با آقوی ِ همساده احساس ِ همدردی دارم! :))



برچسب‌ها: اندر احوالات ِ خودم
+ گفته شده چهارشنبه بیست و چهارم آبان ۱۳۹۱ساعت 12:28 توسط احسان |

ساچین اوجون هؤرمزلر؛

گولو سولو (قونچا) درمزلر

ساری گلین

بوسئودا نه سئودادیر ؟

سنی منه وئرمزلر

نئیلیم آمان، آمان

ساری گلین

بو دره نین اوزونو،

چوبان قایتار قوزونو،

نة اوْلا بیر گون گؤرم

نازلی یاریمین اؤزؤنو

نئیلیم آمان، آمان

ساری گلین

عاشیق ائللر آیریسی،

شانا تئللر آیریسی،

آیریسی بیر گونونه دؤزمزدیم؛

اوْلدوم ایللر آیریسی

نئیلیم آمان، آمان

ساری گلین


ـــــــــــــــــ

دامن‌کشان ، ساقي مي‌خواران        از کنـار ياران        مست و گيسوافشان ، مي‌گريزد

درجـام مي ، از شــــرنـگ دوري      و زغم محجوري      چون شرابي جوشان ، مي بريزد


دارم قلبي        لرزان ، زغمش        ديده شد نگران

ساقي مي‌خواران          از کنـار ياران         مست و گيسوافشان ، مي‌گريزد

 دارم چشمي      ‌گـريـان ، به‌رهش      روز و شب بشمارم ، تا بيايد .....

آزرده دل ، ازجفاي ياري        بي‌وفـا دلداري        ماه افسونکاري ، شب نخفتم

با يادش تا ، دامن ‌از کف دادم      شد جهان از يادم      رازعشقش را در ، دل نهفتم


از چشمانش ريزد به‌دلم ، شور عشق و اميد

دامن از کف دادم      شد جهان از يادم      راز عشقش را در ، دل نهفتم

  دارم چشمي      ‌گـريـان ، به‌رهش      روز و شب بشمارم ، تا بيايد .....
ــــــ
آهنگ اگر باز نمیشه با اپرا بیاید.


برچسب‌ها: زیاد جدی نگیرید
ادامه مطلب
+ گفته شده یکشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۹۱ساعت 20:58 توسط احسان |

اصلا من این خوشگل موشگلا رو می بینم دلم می خواد لپشونو بکشم، کش بدم بالا پایین کنم بعدشم این گوگولی مگولیارو بخورم! :))


بس که خوشگلن لامصبا! اصلا دل نمیذارن واسه آدم که شیطون بلاها!




عملگرای ِ کوانتمی رو می گم! جدا خیلی گوگولی ان! آدم می گه همین طوری بشینم نگاشون کنم بیشعورارو!! :))

ـــــــ

آدم واقعا پیرش در میاد سر ِ کلاس نره و کوانتوم بخونه اونم از روی ِ کتاب ِ مزخرفی مثل ِ گازیوروویچ! کلی باید کش و قوس بیام تا بفهمم چی گفته!

ــــــــــ

بعد ِ عمری خواستیم بریم تیاتر اونم کارت ِ ملی می خواست که گم کردم!!!! یعنی عمرا لازم میشداااا! الان که لازمه گم شده! طرفم گنده زده که فقط با کارت ِ ملی راه میدیم!

ــــــــــــ

در شادمانی ِ نگاشتن ِ این پست بودم که خبر رسید از بی شعوری ِ بعضی از رفقا که دهنشون چفت و بست نداره! هیچی بد تر از رفیقی نیست که نخود تو دهنش خیس نمیشه! دلم می خواد کله اش رو بکنم فلان فلان شده! اصلا رفیقی که این طوری باشه رفیق نیست، همون «آشنا» براش صفت ِ مناسبتریه!


برچسب‌ها: اندر احوالات ِ خودم
+ گفته شده چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 22:17 توسط احسان |

دیگه به مراحل ِ بالای ِ عرفانی در فوت کردن و گره زدن ِ بادکنک رسیدم :))


عروسی ِ خواهرت باشه آخرش همین میشه =))



ــــــ

میرویم به مووود ِ عروسی با تغییر ِ آهنگ :))


برچسب‌ها: اندر احوالات ِ خودم
+ گفته شده پنجشنبه یازدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 11:5 توسط احسان |


ما تو یه عصر ِ بزرگیم، انسان به خارج از زمین قدم گذاشته، کلی وسایل ِ عجیب و غریب و جادویی اطرافمون رو پر کردند ، توانایی های ِ عجیب و غریبی مثل ِ ارتباط از این سر ِ زمین تا اون سر ِ زمین در کمتر از ثانیه داریم، توانایی ِ درمان ِ خیلی از بیماری ها، اطلاعات ِ ما از دنیای ِ اطرافمون داره همین طوری زیاد و زیاد میشه و......

اما این ، بهایی داره، بهایی سنگین. یه نگاهی به دنیا بندازید، پر از داده است. از هر کوچه و خیابون که رد میشید پر از مغازه است، پر از چیزی برای ِ عَرضه، به یک سایت که سر میزنید از بالا تا پایینش پر از اطلاعات و عکسه که میشه دونه دونه روشون دقیق شد، یک کلیپ ِ موزیک رو که تماشا می کنید اینقــــــــدر شات های ِ سریع و پیاپی داره که اصلا آدم کلیش رو از دست می ده و هیجان زده میشه از این همه تصویر ِ رنگارنگ و پشت ِ سر ِ هم پر از بالا پایین پریدن و هیجان، اما تَهِ تَه ِش ................پوووووووووففففففففففف هیچی! هیـــــــــچی دستت رو نمی گیره. ته ِ ته ِ ش می بینی خالیه، این قدر خالی که دوست داری بشینی و گریه کنی، دلت می گیره. دلت پر از غصه میشه. این همه هیا هو برای ِ هیـچ! لعنت به دنیای ِ جدید!

توی ِ یه کوچه ی ِ قدیمی، توی ِ یه دِه، ساعت ها قدم بزنید، پر از سادگی، آدم می تونه از عمق ِ وجود اونجا رو احساس کنه. و پشت ِ این سادگی اما دنیایی هست، دنیایی پر از صفا و صمیمیت. خبری از هیاهوی ِ دنیای ِ جدید نیست اما پر از حرفه. در عین ِ ساکتی و سادگی کوچه به کوچه اش، درخت به درختش، برگ به برگش، هر نَفَسِش پر از حرفه. پر از زیبایی، پر از طراوت. این قدر سنگین و باوقار و آروم حرفهاش رو میزنه که با هر درکی می تونی کلمه به کلمه ی ِ حرفاش رو حس کنی.



یه رفت ِ گذرا به یه ده کافی نیست، باید بمونی و حسش کنی.

اما دنیای ِ جدید تند و تیزه، سریع و بُرنده، هر چیزی جلوی ِ خودش رو لِه می کنه. عین ِ یه ماشین ِ سنگین و سریع، سرد و خشک و بی روح، اما پر از رنگ و لعاب و پر از هیاهو و سر و صدا. پر از هیچی!

وقتی توی ِ خیابونای ِ دنیای ِ جدید قدم میزنی دوست داری فریاد بکشی اما کی می شنوه؟ به سرعت از کنار ِ دوستان رد میشیم، از کنار ِ آدما، که برسیم به کارِ مون! هه! کار ِ مون؟!؟ کدوم کار؟ اصلا واسه چی اومدیم به این دنیا؟ مگر نه به خاطر ِ همین آدما، به خاطر ِ دوستی و کمال، پس کدوم کار؟ کجا؟

دنیای ِ جدید این قدر واسمون حرف ِ الکی داره که یادمون بره اصلا کی هستیم. و رفته، وقتی هفت و نیم ِ صبح تو مترو پا میگذاریم میبینیم خیلیامون یادمون رفته خیلی چیزارو!

«ا ِنسان»!

گاهی توی ِ این همه هیاهو بهتره به یه بچه لبخند بزنیم، یه نفس ِ عمیق تو یه صبح ِ سرد ِ پاییزی بکشیم، وقتی توی ِ راهیم، توی ِ شب، یه نگاهی هم به اون چشمکزن های ِ بالای ِ سرمون بندازیم که دلمون رو می بَرَن. به یه پیر ِ زن کمک کنیم، به خدا زندگی همیناست! به خدا!

اما یادمون میره. یادمون میره بوی ِ کوچه ی ِ بارون خورده.

ـــــــــــــ

............


برچسب‌ها: زیاد جدی نگیرید
+ گفته شده سه شنبه نهم آبان ۱۳۹۱ساعت 7:50 توسط احسان |