راستش بعد از یک سال دانشجو بودن و دیدن ِ برق و برقی و فیزک و فیزیکی از نزدیک، یه چیزایی برام روشن شده و تصمیم گیری برام راحتتر شده.
اولا که برق آنچنان هم رشته ی بدی نیست! درسهاش واقعا خوب و خوشگل اند اما دیدگاهی که استادا نسبت به درس دارند واقعا آدم رو اذیت می کنه. ولی کلا قابل ِ تحمله!
ثانیا این دانشجویان ِ فیزیک واقعا جو ِ پر باری دارند که آدم می ترسه بره توش!!!!!!! با توجه به این که جدیدا به خاطر ِ این جو ِ پر بار و علمی ِ بین دانشجویان چند اتفاق و خون و خون ریزی دیده شده و جو متشنج هستش ترجیح میدم که زیاد در باره ی این گزینه حرف نزنم!!!
به خاطر این دو دلیل ( و فشار ِ پدرم که هم چنان فعالانه وجود داره) فعلا زیاد قصد ندارم تغییر رشته بدم به فیزیک! یا اگر انشاالله معدلم برسه دو رشته ای خواهم کرد و یا همین یک رشته رو خواهم خواند و فیزیک رو بغلش خودم می خونم!
حالا ببینیم چی میشه!
تا بعد
شاد و خوش و خرم و سر به هوا باشید!
چند روز پیش داشتم به این موضوع فکر می کردم که چه جوری می شه به یک بچه آموزش داد که نیرو چیه! یاد ِ یکی از کلاسهایی که توش تدریس می کردم افتادم که کلی تلاش کردم آخرش هم نتونستم درست بگم! بالاخره به این نتیجه رسیدم که به بچه که سهله به بزرگترش هم نمی شه درست و درمان مفهوم ِ نیرو رو منتقل کرد! اما چرا؟! چرا چنین چیز ِ انتزاعی این قدر در فیزیک کاربرد داره و درکش هم سخته؟ ما هم در واقع نیرو رو درک نکردیم صرفا بهش عادت کردیم. اما مفاهیمی که خیلی خیلی راحتتر میشه یاد داد مفاهیمی هستند که میشه به راحتی با حواس ِ پنجگانه درک کرد و تصور کرد مثل طول. یا مثلا مفهوم ِ تکانه ی خطی یک مفهوم ِ بسیار قابل ِ درک تری هستش تا مفهوم ِ نیرو. تکانه چیزیه که هر چه بزرگ تر باشه وقتی به چیزی می خوره تاثیر ِ بیشتری می گذاره. (کاملا شهودی بود هاااااااا می دونم تعریف ِ دقیقش چیه!) مثلا اگر شما یک جسمی با تکانه ی زیاد رو بخواهید به تکانه ی صفر برسونید عملا باید سختر تر باشه تا جسمی با تکانه ی کم. برای این که سخت تر بودن رو ریاضی تر تعریف کرد ملت از تکانه مشتق می گیرند (تغییراتش رو حساب می کنند) و اسم ِ این بردار جدید رو می گذارند نیرو و حالا این مفهومی که انتزاعی شده رو نمیشه به مادر بزرگتون یاد داد!(1) اما تکانه رو میشه به راحتی به مادر بزرگ منتقل کرد!
پایستگی تکانه ی خطی هم باز مفهوم ِ در ذهن جای گیرتریه تا کنش و واکنش! اگر در یک سیستم ِ دو ذره ای بسته که ذرات رو هم دیگه تاثیر دارند، شما جمع ِ تکانه رو بنویسید باید ثابت باشه مگر این که چیزی از بیرون رو این دو ذره تاثیر بگذاره. حالا اگر این عامل ِ بیرونی رو در نظر نگیریم و به راحتی بیایم و از مجموع ِ تکانه مشتق بگیریم قانون ِ کنش و واکنش ِ نیوتون بیرون میاد. قانون ِ دوم که تعریف ِ نیرو هستش و قانون ِ اول هم باز پایستگی ِ تکانه ی یک تک ذره هستش! اما مفهوم ِ نیرو دقیقا سخت و غیر قابل درکه! با این که خیلی جاها در تحلیل های فیزیکی خیلی خیلی راحته که ما از نیرو به جای تکانه استفاده بکنیم! یا مشتقش استفاده بکنیم.
در فرمول بندی های جدید حد الامکان سعی میشه از مفهوم ِ نیرو استفاده نشه مثلا تو خود ِ نسبیت ِ عام از مفهوم ِ فضای خمیده به جای نیرو استفاده شده یا در مکانیک ِ کوانتمی و دینامیک لاگرانژی و هامیلتونی این انرژی هستش که نقش ِ اساسی بازی می کنه نه نیرو. هر چند که انرژی از مفهوم ِ نیرو گرفته شده ولی واقعا میشه مستقل از نیرو هم تعریفش کرد!
کلا یه چی گفتم خوش باشیم دور هم زیاد جدی نگیرید!!!!!
تا بعد یا علی
1: اشاره به جمله ی انیشتین که قریب به این مضمون می گه: شما وقتی می تونید ادعا کنید چیزی رو درک کردید که بتونید اون رو به مادر بزرگتون هم یاد بدید!!!!! (شایدم از انیشتین نیست ولی تا حدود ِ زیادی جمله ی درستیه!)
چند روز پیش که در راه ِ دانشگاه-خوابگاه بودم (حدودا پانزده دقیقه طول می کشه این مسیر) یه پرو بالی به خیالاتم دادم (اغلب این کار ِ بچه گانه رو انجام می دم و کلی هم حال میده!!!!). (اگر ماتریکس رو ندیدید یا داستانش رو نمی دونید این متن رو ادامه ندید چون چیزی نمی فهمید!..............هممممممممممممممم! می تونید ادامه هم بدید مهم نیست!!!)
تو خیالاتم تصور کردم که این نئو با اون قدرتش تو دنیای ِ ماتریکس به یکی بر خورد می کنه که خیلی خیلی از خودش خفن ترهست! اصلا میزنه همه چیزو می ترکونه! کلا یه وعضیه طرف! بعد از یه کم این ور اون ور شدن و دوست شدن و اینا.... این طرف خفنه بر می گرده به نئو میگه که:« اون دنیایی که فکر می کنی واقعیه در واقع کلکه! دنیای ِ واقعی همینی هست که فکر می کنه دنیای ِ ماتریکسه! اونا گولت زدن! صرفا چند تا اتصال و اینا به مغزت وصله که در موقع ِ لزوم تو رو می بره به دنیایی که فکر می کنی واقعیه تا تو رو برای کار های بزرگشون آماده کنند. هر چیز ِ دیگه ای هم که دیدی تحت ِ تاثیر ِ همین ها بوده! اون کارهایی هم که می کنی به خاطر قدرت ِ ذاتی ِ تو هستش و من هم بلدم!»
اولین پرسشی که به ذهن نئو می رسه و مطرح هم می کنه اینه: چه دلیلی برای این گفته داری؟!
در واقع پرسش ِ درست تر اینه که: «چه معیاری معرفی می کنی که بفهمم واقعیت چیه؟»
و پرسش ِ بد بخت کننده تر اینه که «تعریف ِ واقعی بودن چیه؟»
من به شخصی جوابی برای این گفته ندارم!!! واسه همین داستانم نا تمام موند و رسیدم به خوابگاه و دوباره درس و تمرین و .....
البته به شخصه اعتقادی بر این موضوع ندارم که خواب می تونه واقعی تر از دنیای ِ ما باشه چون اولا ما در دنیای ِ واقعی (حداقل به نظر واقعی و صرفا به این خاطر واقعی لقبش می دم که از خواب متمایز بشه) بسیاری از فعالیت های مغزی رو در خواب تعقیب کردیم و دیدیم و کسی رو که تو دنیای ِ واقعی خواب می بینه رو می بینیم! ولی هیچ وقت تو خواب کسی رو که در دنیای ِ واقعی هستش رو نمی بینیم!!! (دست کم من ندیدم!) و هزار و یک تا دلیل ِ دیگه که نشون می ده دنیای ِ خواب نمی تونه دنیایی بی نقص مثل ِ دنیای ِ واقعی باشه.
بی خیال زیاد جدی نگیرید!
تا بعد
یا علی