اصلا من این خوشگل موشگلا رو می بینم دلم می خواد لپشونو بکشم، کش بدم بالا پایین کنم بعدشم این گوگولی مگولیارو بخورم! :))


بس که خوشگلن لامصبا! اصلا دل نمیذارن واسه آدم که شیطون بلاها!




عملگرای ِ کوانتمی رو می گم! جدا خیلی گوگولی ان! آدم می گه همین طوری بشینم نگاشون کنم بیشعورارو!! :))

ـــــــ

آدم واقعا پیرش در میاد سر ِ کلاس نره و کوانتوم بخونه اونم از روی ِ کتاب ِ مزخرفی مثل ِ گازیوروویچ! کلی باید کش و قوس بیام تا بفهمم چی گفته!

ــــــــــ

بعد ِ عمری خواستیم بریم تیاتر اونم کارت ِ ملی می خواست که گم کردم!!!! یعنی عمرا لازم میشداااا! الان که لازمه گم شده! طرفم گنده زده که فقط با کارت ِ ملی راه میدیم!

ــــــــــــ

در شادمانی ِ نگاشتن ِ این پست بودم که خبر رسید از بی شعوری ِ بعضی از رفقا که دهنشون چفت و بست نداره! هیچی بد تر از رفیقی نیست که نخود تو دهنش خیس نمیشه! دلم می خواد کله اش رو بکنم فلان فلان شده! اصلا رفیقی که این طوری باشه رفیق نیست، همون «آشنا» براش صفت ِ مناسبتریه!


برچسب‌ها: اندر احوالات ِ خودم
+ گفته شده چهارشنبه هفدهم آبان ۱۳۹۱ساعت 22:17 توسط احسان |