خلا های ِ زیادی داره این ذهن ِ ما!

مدیتیشن، عرفان ِ کوانتمی، مستند ِ راز (از کیهان بخواهید تا جواب دهد و....) و.... همه ی ِ این قرتی (قرطی) بازی ها (دست ِ کم از نظر ِ من قرتی بازی!!) نشان از این داره که ذهن ِ ما، روح ِ ما، خود ِ ما یا هر چیزی که راحتی صداش کنی ولی خلاصه «ما»، یک خلا داریم! خلا ای که بالاخره باید پرش کنیم! به هر نحوی! چه با خدا و اسلام، چه با عرفان ِ کوانتمی و مدیتیشن! اما چیزی که معلوم و واضحه وجود ِ این خلا است! دوست داریم کاری بکنیم که آرامش داشته باشیم! حس کنیم تو این جهان راه ِ درست داریم می ریم! کار ِ درست رو انجام میدیم! کاری رو انجام می دیم که منجر به آرامش ِ ما بشه! صرف ِ نظر از این که چی به درستی می تونه این خلا (اطمینان از درستی ِ راه و آرامش) رو پر کنه میشه گفت وجود ِ این خلا باعث می شه خیلی از کارها و عقاید ِ ما تحت ِ تاثیرش باشه!

یکی دیگه از خلا های ِ ذهن ِ ما احساس ِ خوب بودن و مفید بودن برای ِ جامعه و هم نوع (کمک به همنوع) هستش که اکثر ِ ما نا خود آگاه داریمش! حالا این زیستیهای ِ تکاملی گیر ندند که این رفتارا همش حاصل ِ تکامله! آره بابا می دونم! احساس ِ  شیرین بودن ِ گلوکوز هم حاصل  تکامل هستش چون واسه بدنمون مفید و لازمه پس باید دوستش داشته باشیم و خوردنش احساس ِ خوبی به ما بده! اما این چیزی از لذت ِ خوردن ِ یک گیلاس کم نمی کنه! من ترجیح می دم موقع ِ خوردن ِ گیلاس به این فکر کنم که چه قدر دارم ازش لذت میبرم! نه این که چرا دارم لذت می برم! اون چرا مال ِ جای ِ دیگه است!

به هر حال! بحث ِ خلا های ِ ذهن ِ ما بود! بلی! چند وقت پیش رفته بودم بازارچه یِ خیریه ی ِ محک! نحوه ی ِ کار این طوری بود که یه بازارچه ای هستش که کلی جنس و خوردنی و فال و چرت و پرت می فروشند اما به قیمت ِ خیلی بالاتر (در مرتبه ی ِ دو سه برابر)  و سودش رو به کودکان ِ سرطانی می بخشند! تریپ ِ آدمهایی که اونجا داشتند کار ِ خیریه می کردند خیلی جالب بود! قشنگ می شد از نحوه ی ِ حرف زدنشون، نحوه ی ِ رفتار و برخودشون فهمید که بسیار احساس ِ رضایت می کردند از این کار! اون هم شدید! این احساس که دارند کار ِ خیر می کنند تو صورتشون موج میزد! اما نکته ی ِ جالبتر اینه که خیلی از انسان های ِ مذهبی در برخورد با ظاهر ِ این آدمها اولین قضاوتی که راجع به اونها بکنند اینه که بابا اینا اصلا ولشون کن درب و داغون و بی بند و بار و..... خلاصه خیلی از دید ِ مذهبی تریپ ِ جالبی نداشتند! و البته دست ِ کم می شه مطمئن بود درصد ِ بالایی از اونها خیلی آدم ِ معتقدی نبودند! اما این خودش جالبه که نشون می ده حس ِ بخشش و کمک به همنوع ربطی به اعتقاد نداره! (به قول ِ استاد موسوی ، مرام و معرفت یک مسئله ی ِ ایدئولوژیک نیست!!) فارغ از این که همین حس ِ کمک به همنوع رو هم چه روشی بهتر ارضا می کنه میشه فهمید که این حس قطعا و قویا وجود داره! اما خیلی وقتها مجال ِ بروز و ظهور پیدا نمی کنه!

اما یک بحث ِ مفصلی هم با دوستان داشتیم بعد از محک که البته همه ی ِ ما داشتیم از یک منظر به قضیه نگاه می کردیم و از اون منظر حرف ِ همه ی ِ ما یکی بود: بخشش به صورت ِ مستقیم خیلی حس ِ بهتری به آدم میده تا این که بیای تو یه بازارچه یکی جو بده تو هم جوگیر بشی پول بدی! (دقیقا سیستم ِ این نوع خیریه ها بر اساس ِ جو دادن و جوگیر شدن هستش! البته از هیچی بهتره! قبولش دارم! بالاخره کار، کار ِ خیر هستش فارغ از روشش!)

اما یکی دیگه از خلا های ِ ذهن ِ ما که چند وقتیه واسم بولد شده و باعث شد این پست رو از بایگانی* بیرون بکشم و بگذارمش تو وبلاگ این خلا بود: خلا ِ زندگی ِ درست!!! خیلی کلیه نه؟ الان می گم منظورم چیه: ما یک سری نیاز های ِ عاطفی داریم. نیاز به هیجان، نیاز به غم به شادی به آرامش به استرس و ..... این نیازها باید واسه ما تامین بشوند! بالاخره ما انسانیم! باید این نیاز ها رو برطرف بکنیم یا نه؟! چند وقت ِ پیش جلسه ی ِ پرسش و پاسخی بود با دکتر نوبختی توی ِ دانشکده اون می گفت ( و راست هم می گفت) که اگر ما در یک روابط و محیط ِ محدودی باشیم مجبوریم این نیازها رو از این محیط ِ محدود تامین بکنیم در نتیجه هر رویدادی برامون مهم میشه! مثال ِ جالبی هم زد گفت این آدمهایی که مدت ِ طولانی توی ِ انفرادی زندانی اند وقتی خاطراتشون رو می خونید می  بینید که مثلا می گند «امروز یک سوسک رد شد و من بهش سلام کردم»!!!! یعنی در این حد این رویداد ِ کوچک مهم میشه! در واقع مهم نیست اما اونها مجبور اند برای ِ برطرف کردن ِ نیازهاشون با اون اتفاقات ِ کوچک سر و کله بزنند و مهمش کنند! مثلا با سوسکه دعوا می کنند، جک تعریف می کنند می خندند! قهر می کنند و آشتی می کنند و خلاصه زندگیشون از چیزهای ِ خیلی کوچیک میگذره!

من الان به خاطر ِ موقعیت ِ خاص ام (دانشجویی در شهر غریب) در یک محیط ِ محدودم و به خودم که نگاه کردم دیدم واقعا خیلی از این دست نیازهام داره تو جاهایی مثل ِ دانشگاه، اینترنت، فیسبوک یا فروم تامین می شه که البته نباید این طور باشه!!!! کسی که زندگی ِ عادی داره، کار می کنه، خانواده و همسر داره، اصلا واسش این چیزا مهم نیست و سر نمی زنه! و بیشتر ِ کسانی هم که این جور جاها هستند و سر می زنند اتفاقاتش براشون خیلی خیلی خیلی مهم می شه (مثل ِ من!) آدمای ِ بی چاره ی ِ بی خانمان (!!!!!! اینجوری نیگام نکنید! خوابگاه خونه نمیشه!) هستند، که کاری ندارند و از روی ِ بیکاری اون نیازهایی رو که گفتم از اینجاها تامین می کنند!!!! آدم اگر یاری داشته باشه و زندگیش عادی و درست و حسابی داشته باشه احتمالش خیلی کمه که به چنین حالتی دچار بشه! مثل ِ این که دغدغه هات آدممندانه می شه!!! ( جا داره این جوک ِ واقعی رو تعریف کنم: طرف تو حرم ِ امام رضا داشته دعا می کرده که یا امام رضا 100 میلیون بدهکارم تو رو خدا از یه جایی برسون بهم! نرسونی بدبختم می افتم زندان و..... بعد می بینه یکی جلوش نشسته داره واسه 50 هزار تومن عجز و لابه می کنه! بعد دست می کنه جیبش 50 هزار تومن رو میده به یارو میگه پاشو برو بابا! من کارم واجب تره الکی سر ِ امام رضا رو شلوغ نکن =)) حکایت ِ مام همینه لنگ ِ چیزای ِ کوچیکیم و داره زندگیمون با چیزای ِ کوچیک و بی ارزش تلف می شه! مثل ِ همین وبلاگ!!!)

نمی دونم دقیقا راهش (غیر از این که زندگیمون رو درست کنیم و بندازیم رو روال ِ عادی) چیه و چه طور باید تا درست شدن ِ زندگی سر کرد! اما می دونم این اتفاقات داره می افته و من دارم بی راهه می رم!! اونم بدون این که خودم متوجه باشم!

چند وقته دارم سعی می کنم نیاز هام رو درست تربیت کنم هر اتفاقی واسم مهم نشه و .... اما سخته!

فعلا یا علی

*بایگانی: چند وقتیه چیزهایی می نویسم و پست نمی کنم و جایی هم انتشارشون نمی دم!! می گذارمشون تو بایگانی! بعضی ها مثل ِ این پست بعدا پر و بال داده شده و تبدیل به پست می شوند! و بعضی ها احتمالا هرگز پست نخواهند شد! اما آرومم می کنند!


برچسب‌ها: اجتماعی, اندر احوالات ِ خودم
+ گفته شده شنبه بیست و هفتم خرداد ۱۳۹۱ساعت 13:14 توسط احسان |